15 سال حال خوب و بد...

15 سال خوشحالی و ناراحتی...

15 سال دیدن طلوع خورشید و ماه...

و دیدن غروبشان...

15 سال شاید تنهایی...

15 سال... زندگی =)

 

دویست روز حال خوب و بد.... کنار دوستام

دویست روز خوشحالی و ناراحتی... کنار دوستام

دویست روز دیدن طلوع خورشید و ماه...

و دیدن غروبشون... کنار دوستام

دویست روز تنهایی... کنار دوستام

دویست روز زندگی... کنار دوستام

 

خب راستش از اینکه اومدم بیان واقعااااا خوشحالم

تونستم رنگی رنگی بودن دنیارو ببینم خوشحالم

و خیلی چیزای دیگ...

نمیخوام زیاد حرف بزنم سرتونو درد بیارم

فقط همین که بدونین اون 15 سال و 200 روزم زمین تا آسمون باهم فرق دارن فک کنم کافی باشه

15 سال تنهایی تنها بودن با دویست روز تنهایی با دوستات خیلی فرق داره... عاره خیلی فرق داره بنویسی عاره و یکی بفهمه که یه جور دیگ مینویسی

فرق داره که کسیو پیدا کنی که به طور عجیبی درونش رو حس میکنی و مهربونه^-^

قبول کنین فرق داره که اینجا با کسی که قلبش مریخیباشه آشنا شی و از بودن باهاش خوشحال باشی....

و بی شک فرق داره با کسی آشنا شی که محشره و خودش از مریخ* مشرف شده...

کسایی به زندگیت اضافه بشن که واقعا دوستشون داشته باشی... دختر فضایی، دختر پرت نویس، یه دختر خیالباف، دختر خوش قلم، کسی که همه کسه ولی کسی نیست، دختری که هر لحظه میتونه شادیو تقدیمت کنه، دختری که شاید من بهش بگم مسکن، یه کسی که واقعا مثل اسمش شیرینه، کسی که تو دنیای کتابیش غرقه، دختری که به اندازه نوشته هاش وسعت داره، خانم سرآشپزی که دستپختش حرف نداره، دختری که ذاتش به زیبایی ماهه، دختری که همزاد بزرگمه و.. تکه، یه دوست شاد... قشنگه، هلنا... قلبی از جنس طلا، کسی معصومه رو میشناسه؟، و دختری که بهترین هوبی لاوریه که به عمرم دیدم،  کسی که آیلینمونه، یا دختری که عاشق گربه هاست، کسی که نوشته هاش میتونن حک بشن، نونایی که باعث این همه شادی من شد، کسی که تنها عمشم، یا.. یا یه مبارز که واقعااا مهربونیو میشه درک کرد، کسی که یادم بود و مدیونشم به یه نوعی، دختر با استعداد که کاوراش میتونن فوق العاده باشن  ، دوستی که بالاخره دوستم شد و خیلیای دیگه

چون میدونم حوصله نمیکنین برین همه وبا: آرتمیس، ایزومی، استلا، مگی، نوبادی، نرگس، ریحانه، هانی بانچ، حنا، درسا، آمیگا، آیناز، الکس، عطی عطی، هلنا، معصومه، فافا، آیلین، پوشین، دریا، هانیه، آیان، فایتر، فاطمه، آیناز، پریا. (همه این اسما، حتی اون بالاییا برا من ارزششون غیر قابل گفتنه... همینقدر بدونین که همتونو به یه اندازه دوس دارم^^)

 

و چن تا تشکر ویژه: مهی میدونی که جات تو قلبمه^-^، آلا ممنونم که تا همین الانشم پیشم بودی و میدونم که خواهی موند... واقعاااا از بودنت متشکرم. و جناب تروجان.. خیلی پیشم بودی امیدوارم برگردی... همچنین ممنونم پریسا جان. خیلی کمکم کردی. و همه اون اسمایی که گفتم، میتونم بگم خیلی خیلی خیلی خیلی دوستون دارم. به قدری که اصلا نمیتونم بنویسم.

 

تا اینجا کهه تقریبا معرفی دوست و اینا شد^-^

بریم سراغ اون 227 نفری که تا الانشم پیشمون هستن... و یه چیزی... اگه قلبتونو شکوندم و ناراحتتون کردم یا اگه تا حالا بهتون توهین کردم از صمیم قلبم عذر میخوام و میتونین بیاین به خودمم بگین. اماااا اگه بدون هیچ دلیلی ازم خوشتون نمیاد.. میشه همین الان آنفالو کنین؟ ممنون میشم و لطف بزرگیه.

حالا نخواستم توهین بشه... امیدوارم به هیشکی بر نخوره :""

 

 

یه آهنگی هست... خیلی یه تیکه شو دوس دارم: We are like grains of sand, better to be holding hands Better to be holding hands

 ما هممون مثل دونه های شن هستیم, و بهتره دستهای همدیگرو بگیریم...

خیلی پارت خوبیه هر کسی میتونه این بخشو دوس داشته باشه

 

این موزیکه^^: 

 

Click

 

+ به روم نیارین تو نوشتن "ن" اصلاااا استعداد ندارم :" بالاخره بعد یک سال کامل شروع کردم به خطاطی و انتظاری نداشتم

+ هر کی بود دعا دعا میکرد دویست روزگیش با عید نوروز تو یه روز باشه ولی.. هعی خدا عب نداره که دویست و پنج روزگین میشه عیدD: خوش تفکریتو میبینین

+ و کلاااا به روم نیارین که بد مینویسم خو چه کنم عاخه TT

+ و کسایی که دیدن. والا خیلی ناقص بود و یه لحظه دستم خورد دقیییییقاااا تو اون یه لحظه سه نفر دیدن پستو. هعی روزگار. ولی ممنونم بازم از همراهی گرمتون

+ به دستمم نگا نکنین. دوربین خیلی نزدیکه :|

+ کامنتارو باز کنم تو این فقط؟ بعد بازم ببندم. یا نه کلاااا همینجوری بمونه؟ #خود درگیری مزمن

+ از یکی از دوستان پرسیدم فرمودن باز کنمD:

+منظور از مریخی آدمای خوبه^-^